خانهی «ویشِنگ» در کنار یک باغ بزرگ پرتقال قرار داشت. در کنار پنجرهی اتاقی که ویشنگ در آن زندگی میکرد، یک درخت بزرگ پرتقال، شاخههایش را تا توانسته بود بالا آورده بود و با وزش باد آنها را به پنجرهی اتاق میزد.
بخوانیددنیای کودکان
داستان کودکانه استخر کوچولو / قورباغه ای که حمام می رفت
هوا خیلی گرم شده بود. پرندههای آسمان نیز آواز نمیخواندند و آرام گرفته بودند. ماهیهای داخل آب هم جستوخیز نمیکردند و برای فرار از دست گرما به عمق آب رفته بودند.
بخوانیدداستان کودکانه پاهایی که دیگر درد نمیکنند / به بابا احترام بگذارید
جوجه مرغ و دوستش جوجه اردک تصمیم گرفتند به میان جنگل بروند و کمی با حیوانات جنگلی بازی کنند. از یک دشت سرسبز گذشتند تا به بوتههای جنگلی و گلهای وحشی رسیدند. یک پروانهی زیبا مشغول گشتوگذار در میان گلها بود و بالا و پائین میرفت
بخوانیدداستان کودکانه: لینلین و یک تکه چوب / از کجا بفهمیم سن درخت چقدر است؟
«لینلین» بهزودی هفت سالش تمام میشد و میبایست به مدرسه برود. یک روز تکهای چوب در حیاط خانهشان پیدا کرد، آن را از روی زمین برداشت و نگاهی به چوب انداخت. سپس آن را دوباره به داخل باغچه انداخت.
بخوانیدکتاب داستان کودکانه قدیمی: سگی به نام «پوگو»
سلام! من «پوگو» هستم. مردم میگویند که من زیباترین تولهسگ دنیا هستم. اما من یک راز بزرگ هم دارم ... من میخواهم در تمام ورزشها قهرمان بشوم.
بخوانید