دنیای کودکان

قصه آموزنده کودکانه: گورخر زیبا و اشتها برانگیز / هنر زیبا بهتر از ظاهر زیباست

قصه آموزنده کودکانه: گورخر زیبا و اشتها برانگیز / هنر زیبا بهتر از ظاهر زیباست 1

اسب پیر سه پسر داشت. روزی شنید که در داخل جنگل، هنرهای زیادی برای یادگیری وجود دارد. به همین دلیل سه پسرش را خواست و برای آن‌ها اهمیت رفتن به جنگل و فراگیری کارهای مهم را شرح داد و سه پسرش را به جنگل فرستاد.

بخوانید

قصه آموزنده کودکانه: خرچنگ و عنکبوت / چاه نکن بهر کسی، اول خودت، بعداً کسی

قصه-کودکانه-چینی-خرچنگ-و-عنکبوت

عنکبوت، خیلی گرسنه شده بود و هرچه صبر می‌کرد هیچ حشره‌ای به سراغ تارهایش نمی‌آمد. از دور چشمش به موجودی خورد که از کنار ساحل داشت به آن‌طرف می‌آمد. با خوشحالی درحالی‌که نور امیدی در دلش جوانه زده بود، به انتظار شکار، بی‌حرکت پشت سنگی پنهان شد.

بخوانید

قصه آموزنده کودکانه: کهنه بودن لباس عیب نیست / بی توجهی به لباس عیب است

قصه آموزنده کودکانه: کهنه بودن لباس عیب نیست / بی توجهی به لباس عیب است 2

در راهِ رفتن به مدرسه «شیاولونگ» و «شیاولی» چشمشان به «شیاوگانگ» افتاد. چیزی که نظر آن‌ها را به خود جلب کرد شلوار کهنه و وصله زده‌ی شیاوگانگ بود. دو تا دایره‌ی بزرگ پشت باسن شیاوگانگ به شلوارش وصله شده بود.

بخوانید

قصه آموزنده کودکانه: میگوی قوزکرده / کمرت را قوز نکن! صاف وایسا!

قصه-کودکانه-چینی-میگوی-قوزکرده

میگو در ابتدا شبیه ماهی بود. درست مثل ماهی دارای دُم و دو دست بود. او هم مثل ماهی در آب شنا می‌کرد و بالا و پائین می‌رفت و بدنش هم صاف و بلند مثل ماهی بود؛ اما میگو مدتی بود که عادت زشتی پیدا کرده و به‌محض روبرو شدن با خطر یا موقع خجالت کشیدن قوز می‌کرد

بخوانید

قصه آموزنده کودکانه: دم کوچولو / روی پای خودت وایسا، به دیگران نجشب

قصه-کودکانه-چینی-دم-کوچولو

«نن‌لی» پنج‌ساله شده بود؛ اما هنوز مثل بچه‌های خیلی کوچک، رفتار لوسی داشت. همیشه دوست داشت به مادر یا پدر یا مادربزرگش بچسبد و یک‌لحظه از آن‌ها جدا نشود. پدر و مادر نن‌لی در یک محل دور از خانه کار می‌کردند و او که پیش مادربزرگ بود از صبح تا شب به مادربزرگ بیچاره می‌چسبید.

بخوانید