روزی روزگاری آسیابان فقیری با سه پسرش زندگی میکرد. سالها گذشت و آسیابان قصه ما پیر شد و مرد. اون بهجز یک آسیاب و یک الاغ و یک گربه برای پسرانش چیزی باقی نگذاشت.
بخوانیددنیای کودکان
قصه کودکانه قشنگ زیبای خفته
سالها پیش، در یک امپراتوری زیبا، یک پادشاه و ملکه زندگی میکردن که فقط یک آرزو داشتن! اونا همیشه دعا میکردن: اوه! خداوند عزیز! خواهش میکنم به ما یک فرزند بده و بعد از اون ما دیگه هیچی از تو نمیخوابیم!
بخوانیدداستان کودکانه دخترانه ملکه برفی
روزی روزگاری در یک سرزمین بزرگ که پوشیده از برف بود، پسر جوانی به نام کای و بهترین دوستش، دختری به نام گِردا در یک روستای دلنشین، با مناظر پوشیده از برف و یخ زندگی میکردن.
بخوانیدقصه کودکانه ماهیگیر و همسرش / عاقبت حرص و طمع
روزی روزگاری یک ماهیگیر و همسرش باهم در یک کلبه کوچک کنار دریا زندگی میکردند. ماهیگیر هرروز با قلاب و نخ ماهیگیریاش برای صید ماهی بیرون میرفت ساعتها تلاش میکرد تا بتونه یه ماهی بگیره.
بخوانیدکتاب نقاشی و رنگ آمیزی: تصاویر ابزار و و سایل کار
کتاب نقاشی و رنگ آمیزی با تصاویر ابزار و و سایل کار
بخوانید