من دوست دارم همهی کاهارمو خودم انجام بدم. البته شاید نه همهشونُ! اما بیشترشون!
بخوانیددنیای کودکان
قصه کودکانه: آرزوی ستارهای قورباغه کوچولو
قورباغه کوچولو عاشق نگاه کردن به ستارهها بود! اون آرزو داشت که بتونه بلند بپره و ستارهها رو بگیره! قورباغه کوچولو از یک سنگ بالا رفت و دستشو دراز کرد تا ستارهها رو بگیره!
بخوانیدداستان کودکانه: روز خیلی خیلی خوب
اون روز صبح، مامان نیکولاس با خوشحالی گفت: نیکلاس بیدار شو! ببین چه روز قشنگیه! نیکولاس بیدار شد و با لبخند گفت: صبحبهخیر مامان! صبحبهخیر پرندههای قشنگ!
بخوانیدداستان کودکانه: مورچهی مسافر
روزی روزگاری، یک مورچهی خیلی بامزه، توی یک جاده اون قدر راه رفت و رفت تا خیلی از خونه دور شد! خیلیخیلی خیلی از خونه دور شد!
بخوانیدقصه کودکانه: فقط یه بغل کافیه! / هدیه روز مادر
فرنی، پاندای کوچولو، حسابی گیج شده بود! اون پرسید: من چه هدیهای میتونم برای روز مادر به مامانم بدم؟!
بخوانید