نخودی که از دست ماموران حاکم ظالم به کوه و صحرا فرار کرده بود در کنار چشمه آب،کره اسبی را می بیند و تصمیم می گیرد آن را بگیرد و سوارش شود. اما کره اسب میگوید که پای مادرش آسیب دیده و نخودی به کمک اسب میرود.
بخوانیددنیای کودکان
قصه کودکانه «ماجراهای نخودی» این داستان: قصه عبرتآموز «گربه سفید»
نخودی کمسن و سال بود اما خیلی عجله داشت تا به سر کار برود و درآمدی پیدا کند. بیبی که عجله نخودی را دید به او گفت نباید عجله کند و قصه عبرتآمیز «گربه سفید» را برایش تعریف کرد ...
بخوانیدقصه کودکانه «ماجراهای نخودی» این داستان: نخودی و ملکه مورچهها
یک روز نخودی برای کار پیش ارباب روستا رفت اما ارباب به نخودی توهین کرد و نخودی که حسابی عصبانی شده بود به همراه دوستش به صحرا رفت و آنجا با ملکه مورچه ها آشنا شدند. ملکه مورچه ها قول داد یک روز به نخودی کمک کند ...
بخوانیدقصه کودکانه «مارتین در پارک» داستانهای مصور رنگی برای کودکان
ماجرای یک روز بازی و شادی کودکان در پارک - مارتین و ژان به همراه خانواده خود به پارک میروند و با انواع و اقسام وسایل بازی و تفریحات پارک، بازی می کنند و خوش میگذرانند...
بخوانیدداستان آموزنده و کودکانه «مارتین در خانه» آموزش خانهداری و نظافت منزل به کودکان
مارتین و ژان در خانه تنها بودند. مامان هم به شهر رفته بود. آن دو تصمیم می گیرند خانه را مرتب کنند تا وقتی مادر آمد حسابی خوشحال شود. بعد یادشان آمد که امروز روز مادر است. برای همین، هدیهای هم برای مامان آماده کردند.
بخوانید