یک روز صبح که عمو حسین از پنجره به بیرون نگاه میکرد، متوجه شد که شلغمهایش رسیده و وقت برداشت آنها شده. خوب که از دور مزرعه را نگاه کرد، یکمرتبه شلغم خیلیخیلی بزرگی را وسط بقیه شلغمها دید...
بخوانیددنیای کودکان
داستان مصور کودکانه قصهی کرمِ ابریشم || داستان پیلهها
یک کرم ابریشم کوچولو بود که شبها همیشه طاقباز میخوابید. شاید برای همین بود که همیشه خوابهای عجیب میدید. صبحها، وقتی خوابهای خودش را برای کرم ابریشمهای دیگر تعریف میکرد...
بخوانیدداستان مصور کودکانه: سفیدبرفی و هفت کوتوله
روزی از روزها، هنگامیکه برف میبارید و زن امیرِ شهر سرگرم دوختن بود سوزن به انگشتش فرورفت و سه قطره خون از آن بیرون زد. زن امیر گفت: «آه، چقدر آرزو دارم که دختر کوچکی داشته باشم که لبانش سرخ، مانند خون و زلفش سیاه چون آبنوس باشد.»
بخوانیدداستان مصور کودکانه: سیدنی و هیولای دریایی || پنگوئن مخترع
مدتها قبل، انسانها در اقیانوس سردِ قطب جنوب با نیزه و چماق شکار میکردند. آنوقتها دوران بیرحمانهای بود. دورانی ترسناک بود... برای همه.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: آرتورِ کرگدن | چرا آرتور به همه حمله میکرد
سالها پیش در آفریقا، در جنگلی انبوه، کرگدن بسیار بزرگی زندگی میکرد که «آرتور» نام داشت. آرتور، کرگدن بدی نبود. اما یک عیب داشت؛
بخوانید