دنیای کودکان

داستان مصور کودکانه: شلغمِ گردن‌کلفت | همدلی و همکاری، رمز پیروزی

کتاب داستان مصور کودکان: شلغمِ گردن‌کلفت

یک روز صبح که عمو حسین از پنجره به بیرون نگاه می‌کرد، متوجه شد که شلغم‌هایش رسیده و وقت برداشت آن‌ها شده. خوب که از دور مزرعه را نگاه کرد، یک‌مرتبه شلغم خیلی‌خیلی بزرگی را وسط بقیه شلغم‌ها دید...

بخوانید

داستان مصور کودکانه: سفیدبرفی و هفت کوتوله

داستان مصور کودکانه: سفیدبرفی و هفت کوتوله 1

روزی از روزها، هنگامی‌که برف می‌بارید و زن امیرِ شهر سرگرم دوختن بود سوزن به انگشتش فرورفت و سه قطره خون از آن بیرون زد. زن امیر گفت: «آه، چقدر آرزو دارم که دختر کوچکی داشته باشم که لبانش سرخ، مانند خون و زلفش سیاه چون آبنوس باشد.»

بخوانید