پیپین پرندهی کوچکی بود که در جنگل زندگی میکرد. یکی از روزها یک مرغ دریایی به او گفت: «پیپین، زندگی تو باید خیلی خستهکننده باشه ... فقط از یه درخت به درخت دیگه پرواز میکنی، بدون اینکه جایی رو ببینی؟
بخوانیددنیای کودکان
داستان کودکانه و آموزنده: مامان، تولدت مبارک!
امروز تولد مامانه! پدر، جِسیکا و اِستفان هرکدام هدیهای گرفتهاند و همهی آنها او را بغل هم کرده بودند.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: ملکه برفی || کای و گیلدا در سرزمین برفها
در شهر کوچکی، پسری به نام «کای» و دختر کوچولویی به نام «گیلدا» همسایه بودند. آنها مثل خواهر و برادری مهربان باهم بازی میکردند. هر دو باهم باغچهای درست کرده بودند که در آن گل رز میکاشتند.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: آلیس در سرزمین عجایب
روز قشنگی بود. آفتاب میدرخشید و آسمان آبی، مثل آینه، صاف و براق بود. آلیس و خواهرش، زیر درختی نشسته بودند. خواهرش قصه میخواند و او با دقت گوش میداد.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: شاهزاده اوزما از شهر اُز || دوروتی و بیلینا
دوروتی و عمو هنری سوار کشتی شدند تا به کشور استرالیا سفر کنند. سفر طولانی آنها ادامه داشت تا اینکه یک روز ناگهان هوا طوفانی شد. موجهای دریا تکانهای شدیدی به کشتی وارد کردند.
بخوانید