داستان کودک: بره کوچولو هر چیزی را که میدید، به آن علاقهمند میشد. او دربارهی پروانههای دشت کنجکاو بود. او میخواست بداند چرا پرندگان جیکجیک میکنند
بخوانیددنیای کودکان
قصه کودکانه: ساعت دیواری و ساعت کوچولو || کی بهتره؟
داستان کودکانه: روزی از روزها یک ساعتِ کوچولو توی یک اتاق کوچولو آمد. ساعت کوچولو از آن ساعتهایی بود که آن را به دست میبندند و به آن میگویند ساعت مُچی.
بخوانیدقصه شب کودکانه: خرگوش و هویج و روباه || هرکاری یه وقتی داره!
داستان کودکانه: روزی روزگاری دو خرگوش، یکی باهوش و آنیکی بازیگوش از لانه بیرون آمدند. آنها میخواستند غذای خوشمزهای که همان هویج است پیدا کنند. خرگوش سیاه باهوش بود و خرگوش قهوهای بازیگوش.
بخوانیدقصه شب کودکانه: استکان کوچولو آب میخواست
داستان کودکانه: روزی از روزها یک استکان کوچولوی قشنگ توی آشپزخانه آمد. بعد نگاهی به اینوروآنور انداخت و رفت توی یک سینی. توی سینی یک لیوان بود و یک پارچ آب.
بخوانیدقصه شب کودکانه: نمک و چای شیرین || سر خود کاری نکنیم!
داستان کودکانه: روزی از روزها توی یک آشپزخانه، پیمانهی چای از توی ظرف چای بیرون پرید و سرگرم بازی و شادی شد. استکان که پر از چای گرم و آماده بود تا خانم خانه آن را شیرین کند
بخوانید