قصه شب: روزی از روزها پسر کوچولویی از دیدن مداد رنگیهایش خیلی خوشحال شد. آن را مادرش برای او خریده بود. پسر کوچولو مداد رنگیها را گرفت و آنها را نگاه کرد. دوست داشت با آنها چند جور نقاشی بکشد.
بخوانیددنیای کودکان
قصه شب کودک: ساعتِ توی آینه || آینه، چیز را دو تا نشان میدهد
قصه شب: روزی از روزها خانم یک خانه یک شانه خرید و آن را روبه روی آینه روی طاقچه گذاشت. طاقچه کجاست؟ طاقچه جایی است که قدیمها روی دیوار اتاقها درست میکردند...
بخوانیدقصه شب کودک: بازی سیب و گلابی || انواع سیب ها
قصه شب: روزی از روزها خانم خانه چند جور میوه برای بچههایش خرید و آنها را توی آشپزخانه گذاشت. وقتیکه او از آشپزخانه بیرون رفت دو تا سیب و یک گلابی توی آشپزخانه راه افتادند و برای خودشان اینور و آنور رفتند.
بخوانیدقصه شب کودک: شیر و خرگوش و گرگ || جای خطرناک نروید
قصه شب: روزی روزگاری خرگوشی از لانهاش بیرون رفت. برای چی؟ برای اینکه غذایی پیدا کند و برای بچههایش ببرد. غذای خرگوش چییه؟ هویج و کلم و کاهو و از اینجور چیزها...
بخوانیدقصه شب کودک: مگسها و مربای هویج || مگس، آلوده است
قصه شب: روزی از روزها خانم خانه برای پسر کوچولویش مربا خرید. چه مربایی؟ مربای خوشمزهی هویج. بله... بعد توی آشپزخانه درِ ظرفِ مربا را باز کرد و از آن یککم توی کاسهی آقا کوچولو ریخت و رفت.
بخوانید