داستان آموزنده: روزی بود، روزگاری بود. در دهکدهای، در کنار دریا، زن و شوهر پیری زندگی میکردند. آنها مثل بیشتر دهقانانِ روزگار، فقیر و بینوا بودند. رنج و درد سالیان دراز از چهره غمگین و چروکیده آنها پیدا بود.
بخوانیددنیای کودکان
داستان کودکانه: درۀ مهآلود || در جستجوی حقیقت
داستان کودک: در کوهستانهای بلند، درۀ مهآلودی بود. ساکنان این دره از دیدن خورشید طلاییرنگ بیبهره بودند. چون مه، سراسر دره را میپوشاند و مانع از پرتوافکنی خورشید میشد.
بخوانیدقصه کودکانه: بوسههایی برای بابا || بچه خرس بداخلاق
قصه کودک: بچه خرس، بداخلاقی میکرد. او نمیخواست بخوابد. او نمیخواست حمام کند و نمیخواست به مامان و بابا بوسِ شببهخیر بدهد.
بخوانیدداستان کودکانه: بِنی نمیتواند بخوابد || غلبه بر ترس
داستان کودک: یک شب بنی نمیتوانست بخوابد. چون نگران بود. او میترسید که زیر خانهشان یک کوه آتشفشان وجود داشته باشد. او میترسید که یک مار کبرا در گاراژ وجود داشته باشد.
بخوانیدمجموعه شعر کودکان: آشنایی با حیوانات و میوهها به زبان شعر
مجموعه شعر کودکانه: آشنایی با حیوانات و میوهها به زبان شعر - پرندهای سفیدم مثل خودم ندیدم با گردن درازم خیلی قشنگ و نازم
بخوانید