در یک صبح بهاری، هیجان بسیاری در جنگل به پا شده بود. حیوانات و پرندگان برای خوشآمد گویی باعجله به سمت بره گوزن تازهمتولدشده میشتافتند که نامش «بامبی» بود.
بخوانیددنیای کودکان
داستان تخیلی کودکان: آتلانتیس شهر اسرارآمیز زیر دریا
در یکی از روزهای گرم و کسلکنندۀ تابستانی، اسکروج مشغول خواندن مقالهای در روزنامۀ «شهر اردکها» بود. سه خواهرزادهاش در کنار او مشغول بازی بودند. ناگهان اسکروج فریادی کشید و توجه همه را جلب کرد.
بخوانیدداستان تخیلی کودکانه: امپراتوری گمشدهی آتلانتیس
«مایلو تاش» در آزمایشگاه موزهای کار میکرد. او استاد نقشهبرداری بود و نقشههای خیلی خوبی میکشید. همچنین زبان تمدنهای خیلی قدیمی و ازیادرفته را مطالعه میکرد؛ اما بزرگترین آرزوی مایلو پیدا کردن شهر گمشدهی آتلانتیس بود.
بخوانیدداستان کودکانه: پولهای روغنی || قاضیِ زرنگ و دزد
روزی روزگاری پسرکی با مادربزرگش در دهکده کوچکی زندگی میکرد. پدر و مادر پسرک سالها پیش مرده بودند و آنها زندگیشان را بهسختی میگذراندند. مادربزرگ شیرینیهای خوشمزهای میپخت.
بخوانیدداستان کودکانه: پولک نقرهای || انسان باید به قول خود عمل کند!
در زمانهای خیلی قدیم، پادشاهی در قصر بزرگی، با همسر خود زندگی میکرد. قصر پادشاه خیلی بزرگ بود و مثل جنگل، درختهای زیادی داشت. وسط این قصر، استخر خیلی بزرگی ساخته بودند.
بخوانید