سامان از حیاط تاریک نمیترسد. او وقتی میخواهد وارد حیاط تاریک شود با خودش میگوید: «حیاط تاریک که ترسی ندارد.» سامان در تاریکی شب از گربه نمیترسد.
بخوانیددنیای کودکان
قصه صوتی کودکانه: مری پاپینز || مهربانترین پرستار کودک
اسم من برتئه! من یه دورهگرد هستم. هرروز یه شغلی دارم. یه روز بادابادکفروشم. یه روز دودکش پاک میکنم. یه روز نقاش تابلوهای پیاده رو. امروز هم هوس کردم یه ارکستر یه نفری باشم. دنبال من بیاید! لندن این موقع سال خیلی تماشاییه!
بخوانیدقصه صوتی: میهمان های ناخوانده || من که واق و واق میکنم برات
در يك ده كوچك ، پیرزنی زندگی می کرد. این پیرزن، يك حياط داشت قد يك غربیل که يك درخت داشت قد يك چوب کبریت. پیرزن، خوش قلب و مهربان بود، بچه ها خیلی دوستش داشتند.
بخوانیدداستان آموزنده کودکانه: آقا برفی || به همدیگه کمک کنیم!
در ابتدای زمستان، دو روز بیشتر به عید کریسمس باقی نمانده بود که برف تندی شروع به باریدن کرد تمام بعدازظهر و در طول شب، هزاران هزار، میلیونها میلیون، بلکه میلیاردها میلیارد دانهی بلوری برف، بیصدا بر زمین نشست.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: مهمانی در جنگل
توی یه جنگل سبز و خرم، عدهای از حیوانات زندگی می کردند. اونها خیلی با هم خوب بودند. در میان این حیوانات، یه شیر جوان بود که با تمام حیوانات جنگل فرق میکرد. اون برخلاف حیوانات وحشی و خشمگین جنگل، خیلی مهربان بود...
بخوانید