دنیای کودکان

قصه کودکانه: تُپلی و کُپلی در مزرعه || بیا بریم شیر بدوشیم

کتاب قصه کودکانه بیا بریم شیر بدوشیم (9)

تپلی و کپلی، به همراه دوستشان «روبی»، در میان گل‌ها و سبزه‌ها، به بازی و شیطنت مشغول بودند که سروکله پدربزرگ پیدا شد. پدربزرگ سه ظرف بزرگ در دست داشت. پدربزرگ گفت: «بچه‌های قشنگ من، نگاه کنید چی برایتان آورده‌ام.»

بخوانید

قصه کودکانه: آمادگی برای مدرسه || مری و مارتین در مدرسه و مهدکودک

کتاب قصه کودکانه آمادگی برای مدرسه (13)

تقریباً آخر تابستان بود. موقع آن رسیده بود که مِری و مارتین برای مدرسه آماده شوند. امسال مری به کلاس اول و مارتین به مهدکودک می‌رفت. مادر گفت: «عجله کنید. می‌خواهیم برویم و خرید کنیم

بخوانید

قصه کودکانه آقا فیله از همه قوی‌تره || دوستانمان را شاد کنیم.

قصه-کودکانه-آقا-فیله-از-همه-قوی‌تره

یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود در یک روز قشنگ بهاری، همۀ حیوانات جنگل جمع شده بودند و راجع به مسئله مهمی باهم حرف می‌زدند. اول‌ازهمه آقا خرسه رفت روی تخته‌سنگ بزرگ و گفت: «حیوانات عزیز، ما همه امروز اینجا جمع شده‌ایم تا راجع به مسئلۀ مهمی صحبت کنیم و آن این است که جنگل ما خیلی‌خیلی بزرگ است...

بخوانید