دنیای کودکان

قصه کودکانه: عنکبوت کوچولوی پُرکار || برای جامعه سودمند باشیم

قصه-کودکانه-عنکبوت-کوچولوی-پُرکار

توی یک مزرعه بزرگ، بین حیوانات مختلفی که در هر گوشه زندگی می‌کردند عنکبوت کوچولویی هم لابه‌لای شاخه‌های یک درخت زندگی می‌کرد. عنکبوت کوچولو از صبح تا شب ساکت و بی‌سروصدا تار می‌تنید و تار می‌تنید.

بخوانید

قصه کودکانه یک خانۀ بزرگ اندازۀ یک جنگل || جشن تولد قورباغه

قصه-کودکانه-یک-خانۀ-بزرگ-اندازۀ-یک-جنگل

یکی بود یکی نبود. در برکه‌ای کوچولو و قشنگ، قورباغۀ سبز مهربانی زندگی می‌کرد. خانۀ قورباغه کوچولو روی یک برگ بزرگ نیلوفر، درست وسط برکه بود. برای همین هم خیلی از حیوانات جنگل نمی‌توانستند به خانۀ قورباغه کوچولو بروند و مهمانش بشوند.

بخوانید

قصه کودکانه: کی از همه مهم‌تر است؟ || گفتگوی عقربه های ساعت

قصه-کودکانه-کی-از-همه-مهم‌تر-است؟

ساعت دیواری قدیمی و بزرگی در خانۀ «علی کوچولو» بود که سال‌ها بود کار می‌کرد و وقت را به همه نشان می‌داد. پدر و مادر علی و خواهر و برادر بزرگ‌ترش هرروز از روی این ساعت، زمان را می‌فهمیدند و به کارهایشان می‌رسیدند.

بخوانید

کتاب شعر کودکانه: حسنی و گل‌باقالی

کتاب قصه کودکانه حسنی و گل‌باقالی (12)

یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود، میان یک دشت قشنگ، پر از گل‌های رنگارنگ، پر از پروانه‌های خال‌خالی، یک گوسالۀ کوچولو به اسم «گل‌باقالی» نشسته بود گریه می‌کرد. «گل‌باقالی» غمگین بود. چشم‌های قشنگش از اشک سنگین بود. می‌دانید چرا گریه می‌کرد؟

بخوانید