دنیای کودکان

قصه کودکانه: آمادگی برای مدرسه || مری و مارتین در مدرسه و مهدکودک

کتاب قصه کودکانه آمادگی برای مدرسه (13)

تقریباً آخر تابستان بود. موقع آن رسیده بود که مِری و مارتین برای مدرسه آماده شوند. امسال مری به کلاس اول و مارتین به مهدکودک می‌رفت. مادر گفت: «عجله کنید. می‌خواهیم برویم و خرید کنیم

بخوانید

قصه کودکانه آقا فیله از همه قوی‌تره || دوستانمان را شاد کنیم.

قصه-کودکانه-آقا-فیله-از-همه-قوی‌تره

یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود در یک روز قشنگ بهاری، همۀ حیوانات جنگل جمع شده بودند و راجع به مسئله مهمی باهم حرف می‌زدند. اول‌ازهمه آقا خرسه رفت روی تخته‌سنگ بزرگ و گفت: «حیوانات عزیز، ما همه امروز اینجا جمع شده‌ایم تا راجع به مسئلۀ مهمی صحبت کنیم و آن این است که جنگل ما خیلی‌خیلی بزرگ است...

بخوانید

قصه کودکانه پیش از خواب: طاووس مغرور

قصه-کودکانه-طاووس-مغرور

در جنگلی بزرگ و سرسبز، طاووس قشنگی میان درختان بلند لانه داشت. طاووس هرروز از لانه‌اش بیرون می‌آمد، کنار دریاچۀ آرام و آبی می‌رفت، دمش را که پرهای رنگارنگ داشت، مثل چتری زیبا باز می‌کرد و در آب زلال دریاچه به خودش خیره می‌شد.

بخوانید

قصه کودکانه: آرزوی ماهی کوچولو || گردش ماهی در جنگل

قصه-کودکانه-آرزوی-ماهی-کوچولو

در یک دریاچۀ آبی و قشنگ، کنار جنگلی بزرگ و سبز، ماهی کوچولوی قرمزی زندگی می‌کرد. ماهی کوچولوی قصه ما با لاک‌پشت مهربانی دوست بود. خانۀ لاک‌پشت در جنگلِ کنار دریاچه بود و هرروز برای آب‌تنی به دریاچه می‌آمد،

بخوانید

قصه کودکانه: دختری که بهار را به خانه آورد || با یک گل هم بهار می‌آید.

قصه-کودکانه-دختری-که-بهار-را-به-خانه-آورد

تارا، دختر کوچولوی خوب و مهربانی است که با پدر و مادرش زندگی می‌کند. خانۀ آن‌ها در طبقۀ سوم ساختمانی است. مدتی بود که تارا هرروز صبح پشت پنجرۀ خانه می‌رفت، دست‌هایش را زیر چانه می‌گذاشت و ساعت‌ها به بیرون خیره می‌شد.

بخوانید