روزی روزگاری در سرزمین آفریقا، مردی به نام مانگا با همسر و فرزندش زندگی میکرد. آنها توی این دنیای بزرگ چیزی نداشتند: نه خانهای، نه زمینی، نه اسبی.
بخوانیددنیای کودکان
قصه صوتی کودکانه: یه قلب مهربون + متن فارسی قصه / به پرندگان و جانداران کمک کنیم / قصهگو: خاله مریم نشیبا 64#
برف گولهگوله میبارید. سحر کوچولو کنار پنجره ایستاده بود و دعا میکرد که کاش برف بیشتر بباره تا همهجا سفید بشه. آخه مامان به اون گفته بود که اگه برف زیاد بباره، همگی باهم خانوادگی میرن برفبازی.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: هركسی باید در لانهی خودش زندگی كند + متن فارسی قصه / قصهگو: خاله مریم نشیبا 63#
توی جنگل سرسبز قصهی ما حیوونهای زیادی (بچهها) زندگی میکردند. حیوونهای زیاد و جورواجوری مثل خانم موشه، خاله دارکوبه، عمو جغد پیر، کبوتر مهربون، دیگه جانم براتون بگه سنجابهای شیطون.
بخوانیدقصه کودکانه آموزنده: قویترین حیوان جنگل / توانایی های انسان در سختی ها شکوفا می شود
کنار رود پُرآب خیال، جنگل سرسبزی بود پر از حیوانهای جورواجور. یک روز حیوانهای جنگل دورهم نشسته بودند و دربارهی قویترین حیوان جنگل حرف میزدند. روباه گفت: «قویترین حیوان جنگل ببر است.
بخوانیدقصه کودکانه آموزنده: دیگ گلی، انگشتانهی مسی، ملاقهی نوک گلی / از اعتماد دیگران سوء استفاده نکنیم
یکی بود و یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. مورچهای بود، مورچهی پرکاری بود. مورچه از صبح تا شب کار میکرد. توی لانه دانه انبار میکرد.
بخوانید