باغ قشنگ و باصفایی بود که درختان بلند و زیادی، با تنههای محکم و قوی داشت؛ درختهایی که میوههای خوشمزه میدادند مثل: درخت گیلاس، درخت سیب، درخت هلو و درخت آلبالو. این باغ درختهای دیگری هم داشت که میوه نمیدادند، اما سبز و خرم بودند
بخوانیددنیای کودکان
قصه کودکانه: جیرجیرک کوچولو || هرکسی را بهر کاری ساختند.
جیرجیرک چشمهای کوچولو و قشنگش را باز کرد و دید وقتش شده، موقع جیرجیر کردن است. جیرجیرک کوچولو همینکه میدید خورشید خانم میرود تا بخوابد، میفهمید که شب شده و موقع جیرجیر کردن است.
بخوانیدقصه کودکانه: سهچرخهی قرمز || ارزش دوستان خوب!
رضا کوچولو آن روز صبح با خوشحالی از خواب بیدار شد. چون پدرش که مدتی در سفر بود، شب پیش برگشته و یک سهچرخهی کوچک و قرمز برای رضا آورده بود.
بخوانیدقصه کودکانه: گوشهای خرگوش بازیگوش || همانطوری که هستیم زیبا هستیم.
خرگوش کوچولویی بود که در یک جنگل قشنگ و سرسبز زندگی میکرد. یک روز خرگوش کوچولو همراه مادرش به کنار رودخانه رفت تا آب بیاورند، ناگهان در آب، عکس خودش را دید.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: تصمیم مهری کوچولو || یک بچه خجالتی
مهری کوچولو خیلی خجالتی بود برای همین هیچ وقت از خانه بیرون نمیرفت. مهری چون خیلی خجالتی بود به هیچ کس سلام هم نمیکرد. او هیچ دوستی نداشت. یک روز مهری حوصله اش سر رفته بود ...
بخوانید