خاله ریزه گنجی داره گنج بزرگی داره طلایی مثل خورشید نقره ای چون ستاره درش همیشه بازه قفل و کلید نداره هر چی میبخشه از اون پُر میشه جاش دوباره
بخوانیددنیای کودکان
قصه کودکانه: قلی و پروانه || دوست جدید
قلی یک دوست سبز داشت. دوست او با همهی دوستها فرق داشت. او یک قورباغهی کوچولو بود. قلی صدایش میکرد: «قورقوری.» قلی مثل هرروز صبحانهاش را خورد و به برکهی نزدیک خانهشان رفت. خانهی آنها کنار یک جنگل سبز بود.
بخوانیدقصه کودکانه: بیدبیدک و بابا جمعه | فایده یک کت کهنه
بیدها حشرههای کوچولویی هستند که دوست دارند در لباسهای کهنه زندگی کنند؛ لباسها و پتوهای پشمی و خلاصه هر چیزی که گرمونرم باشد. بیدبیدک قصهی ما اول یک بید کوچولو بود. قبل از آنهم بهصورت یک تخم بید.
بخوانیدقصه کودکانه: هوشی و کوشی | در جستجوی یک خانه گرم و نرم
دوتا موش بودند. یکی اسمش هوشی بود و دیگری کوشی، آنها باهم خیلی دوست بودند هوشی و کوشی زیر درختی نشسته بودند. باد سردی میوزید. هوشی گفت: «زمستان بهزودی میآید. باید برای خواب زمستانیمان دنبال خانه بگردیم.»
بخوانیدشعرهای کودکانه: خاله سوسکه و آقا موشه | سروده: شکوه قاسم نیا
کفشای خالهسوسکه به پاش کمی تنگ شده وقتیکه اون راه میره فکر میکنی لَنگ شده خریده آقاموشه سنجد نرم و تازه پوستاشو کَنده و زود بُرده به یک مغازه
بخوانید