خانمقدی و سنجاب و غاز گردندراز و موشی، هر روز با خوراکیهای خوشمزه میرفتند کنار رودخانه... آنها صبحزود از خواب بیدار میشدند.
بخوانیددنیای کودکان
قصه صوتی کودکانه: پروانه مهربان / مریم نشیبا
پروانه بالهای شفافی داشت؛ درست مثل شیشه. او به زنبور کوچولو کمک کرد و زنبور از او تشکر کرد. پروانه دلش میخواست یک نفر هم به او کمک کند تا بالهایش رنگی شود...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: پشمک و دوستان جدید / مریم نشیبا
پشمک خوابش نمیبُرد... او بیدار شد تا پیش دوستش برود، ولی او خواب بود. سرِ راه صدای هوهویی شنید و رفت پیش آقاجغده...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: دشت تنها / مریم نشیبا
دشت بزرگ تنهای تنها کنار کوه نشسته بود. نه آهویی، نه سنجابی، نه درختی. فقط چند تا عقرب و مارمولک آنجا زندگی میکردن.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: وقت باریدن / مریم نشیبا
آسمان پر از ابر شده بود؛ ابرهای سیاه و پر سروصدا. یک تکه ابر بارانی هم کناری ایستاده بود؛ یک ابر بارانی کوچک. ابر بزرگ از راه رسید و گفت: آهای کوچولو برو کنار!
بخوانید