همهی حیوانات در مزرعه زندگی میکردند. حیوانات مزرعه هر روز با صدای خروس بیدار میشدند. یک روز مزرعهدار یک ساعتِ زنگی خرید. خروس خیلی ناراحت شد...
بخوانیددنیای کودکان
قصه صوتی کودکانه: خدای مهربان را شکر / مریم نشیبا
قناری کوچولو خیلی خوشحال بود. چون اون روز قناری فهمیده بود که خورشید خانوم خیلی مهمه. اون میخواست یه جوری از خورشید خانم تشکر کنه...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: کاموای زرد و مشکل بزرگ / مریم نشیبا
همهی کامواهای رنگی با هم همسایه بودند. آنها با طلوع خورشید به کمک هم شهر را آب و جارو می کردند. ولی از بین همهی کامواها، کاموای زرد به کسی کمک نمی کرد...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: یک روز خوب برای مهسا / مریم نشیبا
مادربزرگ مهسا دستپخت خیلی خوبی داشت. هرکدام از افراد خانواده یک غذا را دوست داشتند؛ برای همین آقابزرگ قرعهکشی کرد تا ببیند مادربزرگ چه غذایی را بپزد...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: اول همسایه ها / مریم نشیبا
خالهخانوم هر سال آش میپخت. مینا کوچولو و مامانش به کمک خالهخانوم رفتن. بوی آش همهجا رو پر کرده بود. خالهخانوم یه عالمه کاسهی گلگلی رو آماده کرده بود تا برای همسایهها ببره
بخوانید