باز یکی بود یکی نبود اونور این چرخ کبود تو سرزمین قصهها بهجز خدا هیشکی نبود اما چرا، یادم نبود انگاری اونجا یکی بود تو یه ده سبز و قشنگ یه پسر شیطونی بود
بخوانیدشعر کودکانه
کتاب شعر کودکانه: حسنی ما دکتر شده
نون و پنیر تازه دفتر قصه بازه شربت و شیر و بستنی اومد دوباره حسنی حسنی تو یه درمانگاه میکرد به دکتر نگاه اینور و اون ور میزد به هر مریض سر میزد
بخوانیدمجموعه شعر کودکانه: حسنی کلاس اوّله / سرودۀ اسدالله شعبانی
حسنی ما کتاب داره کیف داره دفتر تکلیف داره صبح که میشه، همیشه از خواب خوش پا میشه دست و روشو میشویه تمیز و زیبا میشه.
بخوانیدکتاب شعر کودکانه: حسنی باسواد شده ، عم قزی خیلی شاد شده
آی قصه، قصه، قصه یک قصۀ پیوسته قصۀ اون عم قزی کفشهای او قرمزی همانکه یک نوه داشت اون رو خیلی دوست میداشت زندگی میکردند باهم خوشحال و شاد و بیغم
بخوانیدشعر کودکانه: حسنی بلا میشه یک آقا
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود حسنی میخواست بزرگ بشه زود همیشه میرفت پیش مامانی بهش میگفت: آیا میدانی من کی میشم مثل بابا برای خودم میشم یک آقا؟
بخوانید