دو تا موش بودند کوچولو و موچولو، فسقلی و قلقلی. مادرشان خیلی دوستشان داشت. هرروز صبح، صدایشان میزد و هرچه را که بلد بود یادشان میداد. به آنها میگفت چه بکنند و چه نکنند تا موشهای خوشبختی شوند.
بخوانیدقصه های کودکانه
قصه کودکانه پیش از خواب: غولچه و دختر بادام / در زندگی فروتن باشید
یکی بود یکی نبود. یک غولچه بود که روزی یک دانه بادام میخورد و یک انگشتانه آب. یک روز آب و بادامش را نخورد. بادام را کاشت و با انگشتانه به آن آب داد. درخت بادامی سبز شد با سه شاخهی پربادام.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: بزرگترین خانه، برای عنکبوت پادراز
یک عنکبوت پادراز بود که میخواست بزرگترین خانهی دنیا را برای خودش بسازد، بنابراین دو تا درخت بزرگ انتخاب کرد؛ یکی این سر دنیا، یکی آن سر دنیا. بعد هم رفت و نشست روی شاخهی درختی که این سر دنیا بود، و شروع کرد به تار تنیدن.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: نخودک تنبل / تنبلی کار خوبی نیست!
یکی بود، یکی نبود. یک نخودک بود که خیلی تنبل بود. میخورد و میخوابید و دست به هیچ کار نمیزد. همهی کارها را ننهاش میکرد. هرچه ننهاش میگفت: «نخودک، بلند شو از خانه بیرون برو، کاری بکن، نانی به خانه بیاور»، به گوشش فرونمیرفت.
بخوانیدقصه کودکانه: کوتوله ناقلا و غول دندانطلا / زرنگی بهتر از زور است!
سه تا کوتوله بودند زرنگ و شجاع و ناقلا. میخواستند بروند به جنگ غول دندانطلا. آقا غوله، خواهر موطلاییِ آنها را دزدیده بود. چونکه میخواست با موهای طلایی او، دندان طلایش را خلال کند. این، عادت غول دندانطلا بود. دخترهای موطلایی را میدزدید و با تار موهایشان خلالدندان درست میکرد.
بخوانید