صبح وقتی خرگوش کوچولو از خواب بیدار شد، درِ خانه را باز کرد تا بیرون را تماشا کند. تمام جنگل را تا چشم کار میکرد دود سفیدی فراگرفته بود. حتی خانهی خرس که مقابل خانهی خرگوش بود دیده نمیشد.
بخوانیدقصه های کودکانه
داستان کودکانه پیش از خواب: کلم بزرگ پیرمرد / دو دوست خوب
پیرمردی در یک دشت سرسبز زندگی میکرد. خودش هرچه میخواست میکاشت و درو میکرد و میپخت میخورد و بهتنهایی زندگی میکرد.
بخوانیدداستان کودکانه پیش از خواب: آدمک نانی / رفتارمان انسانی باشد
«شیاوسونگ» و مادربزرگ در حیاط خانه نشسته بودند و نان درست میکردند مادربزرگ چانههای زیادی از خمیر درست کرد و یکییکی آنها را پهن میکرد و در تنور میگذاشت
بخوانیدداستان کودکانه: آواز خواندن بدون استفاده از دهان / به صدای طبیعت گوش کنید
بلبل کوچولو یکی از خوشآوازترین پرندهها به شمار میرود. در جنگلِ درختانِ کاج و صنوبر مدام صدای آوازش بلند میشد. صبح خیلی زود، مادر بلبل کوچولو به دنبال غذا پر کشید و رفت
بخوانیدداستان کودکانه: درخت و پیرزن / تنهایی بد دردی است
در یک دشت وسیع، پیرزنی تنها زندگی میکرد. فرزندانش همگی در نقاط دیگر زندگی میکردند و او تنهای تنها بود. یک روز، پیرزن با خود گفت: «اگر یک درخت در کنار خانهی من زندگی میکرد چقدر خوب بود و من سرم با آن گرم میشد و دیگر تنها نبودم!»
بخوانید