آسمان پر از ابر شده بود؛ ابرهای سیاه و پر سروصدا. یک تکه ابر بارانی هم کناری ایستاده بود؛ یک ابر بارانی کوچک. ابر بزرگ از راه رسید و گفت: آهای کوچولو برو کنار!
بخوانیدقصه صوتی کودکان
قصه صوتی کودکانه: پرواز کلاغک / مریم نشیبا
کلاغ با چهار تا جوجهی قشنگ روی یک درخت زندگی میکرد. خواهرکلاغه هم با جوجههایش روی همان درخت زندگی میکردند. روزها جوجهکلاغها با هم پرواز میکردند، ولی کلاغک نمیتوانست بپرد...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: پسر بی دقت / مریم نشیبا
پسر قصهی ما اصلاً دقت نمیکرد. یک شب پدرش به او گفت که از خویشاوندانش دعوت کند تا برای شام به خانهی آنها بیایند؛
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: گلاره با صدای: مریم نشیبا
گلاره یک شاخهی گل دید که پر از بذر بود، اما داشت میشکست. گلاره خیلی مراقب شاخهی گل بود تا بذرهایش همهجا پخش شود و همهی صحرا پر از گل شود.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: خانه باد کجاست؟ / مریم نشیبا
حمید میخواست قایق کاغذیاش را در آب بیندازد. ناگهان باد تندی وزید. حمید نمیدانست باد از کجا میآید. او میخواست خانهی باد را پیدا کند...
بخوانید