اون روز، یک روز خیلی گرم تابستونی بود! بلا که حسابی عرق کرده بود، داشت با یک بادبزن، خودش رو باد میزد!
بخوانیدداستان 4 تا 7 سال
قصه کودکانه قشنگ: میشه من تو تخت شما بخوابم؟
جیمی از مامانش پرسید: میشه من امشب توی تخت شما بخوابم؟ مادرش گفت: نه! اصلاً! جیمی پرسید: آخه چرا نمیشه؟
بخوانیدقصه کودکانه دخترانه بهترین بستنی دنیا
آنجلینا دلش بستنی میخواست، اما طعمهای بستنیها کلی زیاد بود و اون نمیتونست انتخاب بکنه!
بخوانیدداستان کودکانه قشنگ همه را پیدا می کنم! / روز جشن تولد
سونیا حسابی هیجانزده بود! اون قرار بود امروز شش سالش بشه! بابا و مامان سونیا داشتن یک عالمه غذای خوشمزه درست میکردن!
بخوانیدقصه کودکانه عکس دار جوانههای کوچولو / من کی بزرگ میشم؟
جیمز پرسید: پس من کی بزرگ میشم؟ بابا میگه: من نمیدونم! مامان میگه: خیلی زود!
بخوانید