آقای بارونز دیگه مبل راحتیاش رو نیاز نداره. اون مبل راحتیاش رو گذاشت دم در تا ماشین زباله جمع کن بیاد و اونو ببره.
بخوانیدداستان 4 تا 7 سال
قصه کودکانه جدید تالیا و گاو بامزه!
تالیا به همراه مادربزرگش و گاوشون که اسمش خالخالیه، توی روستا زندگی میکنن! مادر و پدر تالیا توی شهر کار میکنن!
بخوانیدقصه کودکانه فیلی که داد می زد: مووووش!
روزی روزگاری، یک فیل کوچولو بود به اسم رونالد! من مطمئنم که همهی شما این رو خوب میدونید که همهی فیلها از موشها میترسن! و رونالد هم خیلیخیلی زیاد از موشها میترسید.
بخوانیدداستان کودکانه کیف مدرسهی ماریا
ماریا یک دختر دبستانی هستش و منم کیف مدرسهی اون هستم! من دوست ماریا هستم! ماریا صبحها بیدار میشه و برای مدرسه رفتن آماده میشه!
بخوانیدداستان کودکانه جدید من می تونم پرواز کنم
جوجه کوچولو فریاد کشید: نه! نه! من یک قدم هم بیرون خونه نمیذارم! پدرش گفت: ولی جوجه کوچولو! تو باید بری! نترس و ناراحت نباش.
بخوانید