آسیابانی با پسر کوچک خود، الاغشان را به بازار مال فروشان میبردند تا آن را بفروشند. آن دو در میان راه به دخترانی که باهم میگفتند و میخندیدند، برخوردند.
بخوانیددنیای نوجوانان
قصههای ازوپ: خودفریبی || ملاک موفقیت، تایید جامعه است!
خوانندهای که تهصدایی بیشتر نداشت، تمام روز در خانهای چنگ مینواخت و آواز میخواند. درودیوار گچاندود خانه صدای او را چنان تقویت میکرد که مرد، خود را خوانندهای تمام و کمال میپنداشت.
بخوانیدقصههای ازوپ: فقط یک تفاوت کوچک || تفاوتهای کوچک، موفقیت را میسازد
خرگوشی از میان بوتهها بیرون پرید. سگی سر در پی او گذاشت؛ اما ازآنجاکه سگی تندرو نبود، از خرگوش جا ماند.
بخوانیدقصههای ازوپ: رشوه ناپذیر || دستودلبازی ناگهانی، شک برانگیز است
دزدی شبرو، تکه نانی برای سگ خانه انداخت تا ببیند میتواند با آن او را خاموش کند یا نه.
بخوانیدقصههای ازوپ: ابله در حسرت عقل || مقام مسئول باید حائز شرایط باشد
رقص میمون در جمع جانوران، تأثیر بسیاری بر آنان گذاشت و ازاینرو او را به پادشاهی خود برگزیدند. با انتخاب میمون، حسادت روباه به جوش آمد.
بخوانید