زمستان بود و انبار غلۀ مورچهها خیس شده بود و آنها سرگرم بیرون آوردن و خشککردن دانهها بودند.
بخوانیددنیای نوجوانان
قصههای ازوپ: پیش مورچه برو ای تنبل || در خوشی به فکر روز مبادا باش!
مورچهای تمام تابستان توی کشتزارها اینسو و آنسو میدوید و برای زمستانش دانههای گندم و جو جمع میکرد. سوسک سرگینغلتانی که شاهد فعالیت مورچه بود
بخوانیدقصههای ازوپ: از هر دست بدهی از همان دست میگیری!
مورچۀ تشنهای که برای خوردن آب به جویباری نزدیک شده بود، به داخل آب افتاد و آب او را با خود برد.
بخوانیدقصههای ازوپ: چرا مورچه، دزد است؟ | رفتار در انسان نهادینه میشود
نخستین مورچه نیز چون آدمیزاد زندگی را آغاز کرد. او در آغاز کشاورزی بود که از کشت و کار خود رضایت نداشت و چشمش مدام دنبال دسترنج دیگران بود.
بخوانیدقصههای ازوپ: پاداشِ بداندیشی | خیراندیش باش تا در نیکی شریک باشی
زنبوران عسل از انسانها که خود را مالک عسل آنها میدانستند، ناراحت بودند. آنان نزد زئوس رفتند و از او خواستند قدرتی در نیش آنها بگذارد
بخوانید