هموطنان ورزشکاری همیشه او را به ضعف و ناتوانی متهم میکردند. ازاینرو ورزشکار به کشور دیگری رفت و مدتی در آنجا زندگی کرد.
بخوانیددنیای نوجوانان
قصههای ازوپ: برای نهادن چه سنگ و چه زر || ثروت باید سازنده باشد
مردی خسیس، داروندارش را فروخت، با پول آن شمش طلا خرید و آن را جایی زیر خاک پنهان کرد؛ اما او نهفقط شمش طلا که دلوجانش را هم با آن زیر خاک پنهان کرد.
بخوانیدقصههای ازوپ: از یاد مرگ غافل مشو | شادی و غم، ماندگار نیست!
کِشتیای مسافربری با مسافرانی که به همراه داشت به دریا رفت؛ اما همینکه به دریای بیکران رسید، اسیر توفانی غیرمنتظره شد و همه پنداشتند چیزی به غرق شدن آن نمانده است.
بخوانیدقصههای ازوپ: زیادهطلب || زیادهخواهی، موجب تباهی ثروت میشود
هِرمِس به عابدی پرهیزگار غازی که تخم طلا میگذاشت، داد؛ اما مرد، شکیبایی نداشت و نمیتوانست منتظر ثروتی که آرامآرام رویهم انباشته میشد، بماند.
بخوانیدقصههای ازوپ: شریک، همیشه شریک است || از دوستان خود حمایت کنید
دو نفر باهم سفر میکردند که یکی از آنان تبری را روی زمین دید. همسفر مرد گفت: «چه چیز خوبی یافتیم.» مردی که تبر را دیده بود، گفت: «نگو یافتیم، بگو یافتی.»
بخوانید