اشرافزادهای ثروتمند که قصد داشت نمایشی برپا کند، برای کسی که نمایش خوبی اجرا کند جایزهای تعیین کرد.
بخوانیددنیای نوجوانان
قصههای ازوپ: بزدلِ لافزن || شجاعت به مقاومت است، نه لاف و گزاف
دو سرباز به راهزنی برخوردند. یکی از سربازها از ترس گریخت؛ اما دیگری در کمال شجاعت ایستاد و از خود دفاع کرد. وقتی راهزن نابکار مغلوب شد، سرباز فراری برگشت
بخوانیدقصههای ازوپ: معمای وصیتنامه | مال و ثروت باید به دست اهلش بیفتد
مردی مُرد و سه دختر از خود باقی گذاشت. یکی از آن سه، چنان زیبا بود که با چشمان خود همه را اسیر خود میکرد. دیگری کشاورزی خانهدار و پشمریسی چیرهدست بود؛
بخوانیدقصههای ازوپ: کچل فیلسوف || دیگران را مسخره نکن!
روزی کچلی کلاهگیس بر سر، سوار اسب بود. ناگهان بادی وزید و کلاهگیس او را به زمین انداخت. در این هنگام کسانی که شاهد ماجرا بودند قاهقاه خندیدند.
بخوانیدقصههای ازوپ: تجربۀ تلخ || سفر خوب است؛ اما هزینه دارد!
شبانی به هنگام چرای گوسفندان خود در ساحل دریا چشمش به آبهای آرام آن افتاد و تصمیم گرفت با سفری دریایی دست به تجارت بزند.
بخوانید