یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود، خیاطی بود که در این دار دنیا سه پسر داشت، اینها در دکان وردستش بودند. یک روز این خیاط، یک بز ماده خرید، که صبح به صبح شیرش را بدوشند، قاتق نانشان کنند.
بخوانیددنیای نوجوانان
افسانه ایرانی: گل خندان || سرانجام حسادت
یکی بود و یکی نبود. یک تاجری بود که پول و سرمایه زیاد داشت. چون آدم راست و درستی بود، هر کس پولی یا چیزی داشت که نمیتوانست پهلوی خودش نگه دارد، بهرسم، امانت دست این مرد میسپرد.
بخوانیدداستان علمی تخیلی نوجوانان: سفرهای علمی || اژدهای دریاچه واکِر
جمعۀ گذشته، همۀ ما در خانههایمان بودیم و برنامۀ تلویزیونی «در صورت شما» را میدیدیم. «در صورت شما» برنامۀ تلویزیونی واقعاً جالبی است که همۀ بچههای کلاس ما آن را تماشا میکنند. ناگهان مجری برنامه اعلام کرد در دریاچه واکِر، اژدهایی زندگی میکند.
بخوانیدداستان کودکانه: پیرمرد ماهیگیر و پری دریایی || داستان پیدایش خاویار
یکی از زیباترین مردابهای جهان در بندر انزلی قرار دارد. در اطراف راههای آبی این مرداب، نیزارهای بلندی وجود دارد که به میدانهایی پر از گلهای نیلوفر ختم میشود. برگهای پهن و زیبای نیلوفر و لاله سراسر میدانها را پوشانده...
بخوانیدداستان کودکانه و پرماجرای: پدربزرگِ دریانوردِ من! || در جستجوی گنج
پدربزرگ و مادربزرگ من، در یک خانۀ کوچک که باغچهای هم دارد زندگی میکنند. تابستانِ گذشته و تعطیلاتم را نزد آنها گذراندم...یک روز، پدربزرگ، ماکت یک کشتی قدیمی را که در اتاقش بود نشانم داد و گفت: تو میدانستی که من ناخدای این کشتی بودم؟
بخوانید