«کِیلی» دختر کوچکی بود که با پدر و مادرش در سرزمین افسانهای کامِلوت زندگی میکرد. «لیونل» پدر او یکی از بهترین شوالیههای کاملوت بود. سالها پیش در سرزمین کامِلوت دودستگی و نفاق بیداد میکرد. مردم باهم متحد نبودند. حتی برادر با برادرش میجنگید.
بخوانیددنیای نوجوانان
قصه های قرآن: حضرت ابراهیم علیه السلام
در خیلی زمانهای پیش، شهری بود که آن را بابل میخواندند. بابل بزرگترین شهر آن روزگار بود، ساختمانهای بزرگ و بتکدههای پرشکوه داشت. همۀ مردم این شهر بتپرست بودند. در این شهر جوانی زندگی میکرد، که او را ابراهیم میگفتند
بخوانیدقصه های قرآن: داستان حضرت داود علیه السلام
پسازآنکه حضرت موسی وفات یافت، یوشعِ پیامبر، جانشین حضرت موسی، قوم خود را در سرزمین پربرکت و خرم ساکن ساخت. مردم، در روزگار یوشع پیامبر آموخته بودند که چگونه با دشمنان نبرد کنند و آموخته بودند که چگونه از رهبر و پیشوای خود اطاعت کنند
بخوانیدقصه کودکانه پیله: داستان کرم های ابریشم
روزی روزگاری در جایی از این دنیای بزرگ، جنگل زیبایی بود که درختان بلند سر به فلک کشیدهای داشت. در این جنگل همه جور حیوانی زندگی میکرد: از چرندهوپرنده گرفته تا خزنده و درنده.
بخوانیدقصه کودکانه پلنگ سیاه || نبرد زیرکانه با گرگ ها
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. کوهستان، ساکت و آرام بود. تنها صدای زمزمۀ چشمه که از دل کوه میجوشید و بیرون میپرید شنیده میشد. کلاغ، نوک درخت، بالای کوه ایستاده بود و دوروبر را میپایید.
بخوانید