سالها قبل مرد خارکنی زندگی میکرد که یک خر پیر و لاغر داشت. خارکن روزها به صحرا میرفت و خارهایی را که در گوشه و کنار روئیده بود میکند و بر روی خر خود میگذاشت و به دهکدهای که در نزدیکی خانهاش بود میبرد و میفروخت و از این راه پولی به دست میآورد.
بخوانیددنیای نوجوانان
داستان خنده دار: من پدرم هستم
تلفن رئیس مدرسه زنگ زد و رئیس گوشی را برداشت. صدایی از آنسوی سیم گفت: - الو ... با رئیس مدرسه کار داشتم.
بخوانیدداستان خنده دار: ناراحت نباش!
یک روز مردی به حمام خانهاش رفت تا بدنش را بشوید. ولی وقتی وارد حمام شد ناگهان متوجه شد که لولهی آب سوراخ شده و آب بهشدت از داخل آن به خارج میریزد.
بخوانیدداستان خنده دار: سه هالو / کی از همه احمق تر است!
در زمانهای گذشته سه برادر زندگی میکردند به نامهای «کونال» و «دونال» و «تایگال». این سه برادر هرکدام دارای مزرعهی سبز و خرمی بودند که در آن به کشت و زرع میپرداختند.
بخوانیدقصه روسی: آش تبر / ترفند سرباز زرنگ و پیرزن خسیس 13#
سپاهی پیری برای گذراندن ایام مرخصی به زادوبوم خود میرفت. پاهایش از راهپیمایی زیاد بهشدت درد میکرد و خود سخت گرسنه بود. چون به دهکدهای رسید، نخستین کلبهای را که در برابرش یافت، در زد
بخوانید