شیخ محله گفت: «در عشق، نخست دیدار است و سپس گفتوشنود؛ مانند پادشاهی که همه او را میبینند، اما از همه نزدیکتر به او کسی است که با او سخن میگوید.»
بخوانیددنیای نوجوانان
قصه های شیرین فیه ما فیه مولوی: حوض دل
این مردم میگویند که: «ما شمس تبریزی را دیدهایم.» ای گزافهگویان؟! شما کجا او را دیدهاید؟ کسی شتری را بر سر بام نمیتوانست ببیند، میگفت که من سوراخ سوزن را میبینم.
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: عاشق رودهدراز
عاشقی، معشوقی را دوست میداشت. روزی خدمتکارِ او را خواست و به معشوق پیغام فرستاد که: «آه که چنینم و چنانم؛ تنها به تو مهر میورزم؛ نه آرام دارم نه قرار؛ چه دردها که از دوریات میکشم؛
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: مرد زیرک یا دیو بی شاخ و دُم
کاروانی بزرگ در بیابانی بیآبوعلف گرفتار آمده بود و مسافران آن در پی آب میگشتند. ناگهان چاهی یافتند؛ بزرگ و ژرف. با شادمانی سطلی را به ریسمانی بستند و میان چاه فرستادند، اما ریسمان پاره شد.
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: مهمان حسود
آوردهاند که: کسی در راه مکه، آوارهی بیابانها شد. آنچنانکه از پا افتاد و تشنگی نفسش را برید. زنده و مرده، چادری را در آن دورها دید و افتانوخیزان خود را به آنجا رساند. زنی در آستانهی آن چادر کوچک و پوسیده ایستاده بود.
بخوانید