روزی روزگاری، گربهای با یک موش طرح دوستی ریخت. با هوشیاری گربه، دوستی و رفاقت آنها روز به روز بیشتر شد تا اینکه سرانجام توافق کردند باهم ازدواج کنند و در خانهای مشترک در آسایش به سر برند.
بخوانیددنیای نوجوانان
قصه «شاهزاده قورباغه»: مجموعه قصهها و افسانههای برادران گریم برای کودکان و بزرگسالان
در روزگاران قدیم، در آن زمان که مردم هرچه را آرزو میکردند بیدرنگ به دست میآوردند، پادشاهی زندگی میکرد که چندین دختر زیبا داشت.
بخوانیدقصه «جوانی که بلد نبود بترسد» مجموعه قصهها و افسانههای برادران گریم برای کودکان و بزرگسالان
پدری بود که دو پسر داشت. پسر بزرگتر زرنگ و فهمیده بود، ولی پسر کوچکتر بهقدری کودن بود که نمیتوانست هیچچیزی یاد بگیرد.
بخوانیدقصه «جانِ وفادار» . قصهها و افسانههای برادران گریم برای کودکان و بزرگسالان
یکی بود یکی نبود، پادشاهی بود که سخت بیمار شده بود و به ادامه زندگی امیدی نداشت. او در بستر مرگ به اطرافیان خود گفت: - «جانِ وفادار» را نزد من بیاورید.
بخوانیدقصه «پری راستگو»، قصهها و افسانههای برادران گریم برای کودکان و بزرگسالان
هیزمشکنی با همسرش نزدیک جنگلی بزرگ زندگی میکرد. آنها آنچنان تنگدست بودند که با داشتن فقط یک دختر سهساله، نمیتوانستند خوردوخوراک روزمرهشان را تأمین کنند.
بخوانید