گوزنی که یکچشمش کور بود، برای چرا به ساحل دریا رفت. گوزن که از سوی دریا خطری احساس نمیکرد...
بخوانیددنیای نوجوانان
قصههای ازوپ: انتقام به هر بهای ممکن | عاقل خودش را به کشتن نمیدهد
زنبوری روی سرِ ماری جا خوش کرد و با نیشهای پیدرپی خود او را آزار داد.
بخوانیدقصههای ازوپ: هشداری علیه تهمت || به دیگران تهمت ناروا نزنید
راهزنی در راه مردی را کشت. وقتی رهگذران به تعقیب مرد پرداختند، راهزن با دستهای خونآلود گریخت.
بخوانیدقصههای ازوپ: نشنیدن پند خردمندان || سزای غرور و بی فکری
لاکپشتی از عقابی خواست تا به او پرواز بیاموزد. عقاب به او گفت که طبیعت، جسم او را برای پرواز نساخته است؛
بخوانیدقصههای ازوپ: چرا بالابلندان سادهلوحاند؟ | این هم برای قدبلندها!
پسازآنکه زئوس انسان را آفرید، به هرمس گفت تا به جسم آنان هوش و خرد بیفزاید.
بخوانید