در آغاز، لاشخورها صدایی به صافی صدای قوها داشتند. بااینهمه وقتی صدای شیهۀ اسبها را شنیدند، چنان حسودیشان شد
بخوانیددنیای نوجوانان
قصههای ازوپ: روباه و لکلک، این به آن در! || به کسی بدی نکنید.
روباهی لکلکی را که از راه دوری رسیده بود، به شام دعوت کرد و از آشی که پخته بود، برای او هم کشید؛
بخوانیدقصههای ازوپ: پُرچانهای روی سرِ بخاری || جایی باش که دوستت دارند
مردی طوطیای خرید و به او اجازه داد تا به هر جای خانه که میخواهد، برود. طوطی که کاملاً دستآموز و رام بود، یک روز روی سر بخاری پرید، همانجا نشست
بخوانیدقصههای ازوپ: حقِ پناه || مشکلات را به فرصت تبدیل کنید!
روزی که داروَش پا به جهان گذاشت، پرستو، خطری که پرندگان را تهدید میکرد به آنها گوشزد کرد.
بخوانیدقصههای ازوپ: کاچی بهتر از هیچی || نقد امروز به از نسیۀ فردا
بلبلی روی شاخۀ درخت بلوطی نشسته بود و طبق عادت خود، نغمهسرایی میکرد. بازی شکاری او را دید...
بخوانید