حضرت مسیح، در آن زمانی که هنوز زنده بود، شبی با پترس مقدس به خانه یک آهنگر رفت.
بخوانیدافسانههای برادران گریم
قصهی بچه لجباز / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، دخترکی لجباز بود که هرگز حرف مادرش را گوش نمیکرد و به همین دلیل خدا از او راضی نبود.
بخوانیدقصهی برادر سیاهسوختهی شیطان / قصهها و داستانهای برادران گریم
سربازی اخراجی که چیزی برای خوردن نداشت، نمیدانست چگونه گذران کند. او بهطرف جنگل رفت و کمی که در آن پیش رفت، شیطان را در هیبت مردی کوتوله دید.
بخوانیدقصهی کلید طلایی / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی از روزهای یک زمستان سخت که برفی سنگین روی زمین نشسته بود، پسرکی بیچاره مجبور بود با سورتمه به جنگل برود و هیزم بیاورد.
بخوانیدقصهی چکمههایی از پوست گاومیش / قصهها و داستانهای برادران گریم
یک سرباز نترس و بیباک به هیچچیز اهمیت نمیدهد. روزی چنین سربازی از کارش برکنار شد. او که کار دیگری بلد نبود، نمیتوانست پولی دربیاورد، برای همین سرگردان شده بود
بخوانید