روزی روزگاری، دختر جوانی زندگی میکرد که بسیار تنبل و تن پرور بود. او از کار کردن بدش میآمد
بخوانیدافسانههای برادران گریم
افسانهی بچهای که عوض شده بود / قصهها و داستانهای برادران گریم
زنی فقیر بچه ای کوچک داشت. پریان بچه او را برداشتند و با خود بردند و به جای آن بچه دیگری گذاشتند.
بخوانیدافسانهی سفر دختر خدمتکار / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، دختر خدمتکاری بود که به خاطر تمیزی و پرکاریاش مورد توجه و علاقه ارباب و زن ارباب بود.
بخوانیدافسانهی کوتولهها و کفاش / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزگاری، کفاشی بود که خیلی فقیر شده بود، البته خودش مقصر نبود. فقط به اندازه دوختن یک جفت کفش، چرم برایش باقی مانده بود.
بخوانیدافسانهی عروسی بیوهی روباه / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، روباه پیری بود که با نهایت شگفتی، نه تا دم داشت؛ هرچند دمهای زیاد موجب نشده بود که او عاقلتر یا بهتر باشد.
بخوانید