مردی دهاتی با تبری در دست کنار درخت گلابی ایستاد. درخت غار داد زد: - آهای درخت گلابی. این مرد برای انداختن تو آمده. مرد دهاتی دستهی تبرش را محکم کرد و شروع کرد به تبر زدن درخت تا آن را بیندازد.
بخوانیدقصه های داوینچی
قصه آموزنده داوینچی: خر و یخ / تنبلی چه عاقبت بدی دارد
روزگاری، خری بود بسیار تنبل که حتی حال و حوصلهی رفتن به اسطبل خودش را هم نداشت. هوا سرد بود، زمستان بود و تمام راهها به خاطر یخبندان به هم شبیه شده بودند. خر روی زمین دراز کشید و با خود گفت: ۔ دیگر جلوتر نمیروم.
بخوانیدقصه های داوینچی: درخت انجیر | آخر و عاقبت پز دادن بیجا
روزگاری، درخت انجیری بود که میوه نداشت. درخت از این بابت بسیار ناراحت بود. چون آدمهای بسیاری از کنارش میگذشتند؛ اما هیچکدام نگاهش نمیکردند.
بخوانیدقصه های داوینچی: صدف و خرچنگ | در مواقع گرفتاری مراقب فریب حقه بازها باشید
صدفی به دام عشق ماه گرفتار آمده بود. ساعتها مینشست و در سکوت، ماه را تماشا میکرد. خرچنگ، عاشق صدف است. مخصوصاً عاشق بلعیدن آن!
بخوانیدقصه های داوینچی: قو و زمستان مرداب / گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی
آن سال، زمستان در مرداب بزرگ که میان جنگلی انبوه واقع بود، زودتر از همیشه از راه رسید. تمام حیوانات و پرندگان ساکن مرداب که غافلگیر شده بودند، با شتاب به جنبوجوش افتادند تا فکر چارهای کنند؛
بخوانید