یاس سفید بیچاره دیگر بیش از این تحمل نداشت. تعداد زیادی توکای مزاحم آمده بودند و روی شاخ و برگهایش نشسته بودند. آنها برای میوههای سیاه یاس آمده بودند و با چنگالها و نوکشان شاخ و برگهای یاس را میخراشیدند.
بخوانیدقصه های داوینچی
قصه آموزنده داوینچی: مورچه و دانهی جو / پایان خوش انتظار
یک دانه جو، به هنگام درو، بهجا مانده بود و در مزرعه افتاده و در انتظار باران بود تا خودش را زیر تکه خاکی پنهان کند. مورچهای پیدایش کرد، آن را برداشت، روی کولش گذاشت و بهطرف لانهی مورچهها به راه افتاد
بخوانیدقصه آموزنده داوینچی: پلیکان / مادر، فداکار است
لانهای بود از شاخههای نی و سه بچه پلیکان در آن زندگی میکردند. مار زهردار به شکارهای ضعیفش حمله کرد، گازشان گرفت، خونشان را مکید و هر سه را کشت و درحالیکه از این کارش بسیار راضی و خوشحال به نظر میرسید، تصمیم گرفت منتظر پلیکان شود.
بخوانیدقصه آموزنده داوینچی: سیلاب / نباید بیش ازآنچه در قدرتمان است، بخواهیم
سیلابی بسیار جاهطلب، درحالیکه فراموش کرده بود که آبش را از باران و جویبارها میگیرد، هوس کرد خودش را بهاندازهی یک رودخانه بزرگ کند. سرکش و پرخروش، کنارههایش را با پائین و بالا بردن و سرازیر کردن گود کرد.
بخوانیدقصه آموزنده داوینچی: شیر / با بزرگان باش تا بزرگ شوی
بچه شیرها، با چشمانی که هنوز از زمان تولدشان بسته مانده بود و به نظر خوابیده میآمدند، میان پاهای مادهشیر لمیده بودند و دنبال پستانهای مادر میگشتند. شیر نر از دور این منظره را تماشا میکرد.
بخوانید