شیری با خرسی بر سر تصاحب آهوبرهای دعوایشان شد. آن دو چنان به جان هم افتادند و چنان یکدیگر را زدند که هر دو نیمهجان از حال رفتند.
بخوانیدقصههای ازوپ
قصه آموزنده ازوپ: ماهی خرد و ماهی درشت || بزرگی هم بی دردسر نیست
ماهیگیری تور خود را از دریا بیرون کشید و ماهیان درشت بسیاری را که در آن گرفتار آمده بودند، روی زمین ریخت.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: زاغ و پنیر، درسی برای سادهلوحان || فایدۀ عقل
کلاغی روی شاخۀ درختی نشسته بود و تکه پنیری را که دزدیده بود، به منقار داشت. روباهی او را دید و تصمیم گرفت پنیر را از چنگ او درآورد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: راه یکطرفه || برای عاقل، یک اشاره هم بس است
شیری که بسیار پیر شده و قادر به شکار نبود، تصمیم گرفت از عقل خود کمک بگیرد. او با تظاهر به بیماری در غاری دراز کشیده بود
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: شما هم دُمهایتان را ببُرید! || منفعت طلب نباش
روباهی به دامی گرفتار شد و دم خود را از دست داد. او چنان از ظاهر خود شرمسار بود که زندگی به کامش تلخ شد؛
بخوانید