شیری بر سر گاو نری که شکار کرده بود، ایستاده بود. راهزنی از راه رسید و سهمی از گوشت گاو تقاضا کرد.
بخوانیدقصههای ازوپ
قصه آموزنده ازوپ: افتادۀ بزرگ || خدا هیچکس را خوار و ذلیل نکند
شیری پیر و درمانده و ناتوان بر زمین افتاده بود و آخرین نفسهای خود را میکشید. در این هنگام گرازی از راه رسید و با دندانهای سهمگین خود ضربۀ مهلکی به شیر زد
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: سهم شیر || حد و اندازۀ خودت را بشناس!
شیری با گورخری به شکار رفتند. شیر به هنگام شکار، از قدرت خود و گورخر از لگدهای چابک خود استفاده میکرد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: سیلیِ نقد || از داشتههایت راضی باش
شیری خرگوشی را خُفته یافت و آمادۀ خوردن او شد که ناگهان چشمش به آهویی افتاد. شیر، خرگوش را رها کرد و سر در پی آهو گذاشت.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: به سود دیگران || نتیجۀ دعوا، ضرر است
در یکی از روزهای گرم تابستان، شیری با گرازی همزمان به چشمۀ کوچکی رسیدند. در این هنگام بین آن دو، بر سر اینکه کدامیک اول آب بنوشد، نبردی مرگبار درگرفت؛
بخوانید