روزی روزگاری، قورباغهای گاو نری را در مرغزاری دید و به جثۀ تنومند او حسادت کرد. ازاینرو آنقدر شکم خود را باد کرد
بخوانیدقصههای ازوپ
قصه آموزنده ازوپ: تنبیهِ درخور جرم || خطاکار حتماً مجازات می شود
در ساعتی نحس، موشی صحرایی با قورباغهای نادرست، دوست شد. قورباغه پای موش را به پای خود بست و هر دو برای یافتن غذا روی زمین خشک صحرا به راه افتادند؛
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: موش شهری و موش روستایی || درس سادهزیستی
موش صحرایی یکی از دوستان خود را که در یکی از خانههای شهر زندگی میکرد، برای شام به روستا دعوت کرد. موش شهری در کمال میل و رغبت دعوت او را پذیرفت
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: فرمانبران، سزاوار فرمانروایان | فایدۀ رئیس خوب
قورباغهها که فرمانروایی نداشتند گروهی از نمایندگان خود را نزد زئوس فرستادند تا کسی را برای فرمانروایی آنان بفرستد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: یکی بس است || بیموقع شادی نکن!
روزی از روزهای تابستان، همۀ جانوران و ازجمله قورباغهها، به خاطر ازدواج خورشید، شادی و پایکوبی میکردند.
بخوانید