زنی که شوهرش میگسار بود برای درمان او چارهای اندیشید. زن آنقدر صبر کرد تا شوهرش از شدت زیادهروی در نوشیدن، سیاهمست شد و دیگر هیچکس و هیچ جا را ندید.
بخوانیدقصههای ازوپ
قصه آموزنده ازوپ: چشمپزشک | درآمد نامشروع، انسان را گرفتار میکند
پیرزنی که چشمانش خوب نمیدید با پزشکی قرار گذاشت در صورت بهبود، دستمزد او را بپردازد. پزشک درمان را با مالیدن مرهم به چشمان پیرزن شروع کرد؛
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: دروغگوها || همیشه راستگو باشیم!
مردی که از بیابانی میگذشت، زنی را دید که تنها ایستاده و چشم بر زمین دوخته است مرد از زن پرسید: «تو کیستی؟» زن گفت: «من حقیقت هستم.»
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: ایراد از ستارگان نیست، ایراد از خود ماست.
مردی پس از سفری طولانی، کنار دهانۀ چاهی دراز کشید و به خواب رفت. چیزی به سقوط مرد در چاه نمانده بود که «بخت» ظاهر شد و او را از خواب بیدار کرد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: تأمل جایز نیست || قسم دروغ نخور!
مردی که یکی از دوستانش به او اعتماد کرده و مقداری پول به او سپرده بود، وسوسه شد تا آن را پس ندهد. دوستِ مرد از او خواست تا سوگند بخورد که پولی از او نگرفته است.
بخوانید