حاضری جان خودت را فدای دیگران کنی؟ پس این قصه و مثل های آن را بخوان...
بخوانیدقصه و حکایت
قصهها و مثلها: «قصه شغال بیدم» با موضوع امانتداری
قصه شغال بیدم با موضع امانتداری
بخوانیدقصه عامیانه نروژی «سروته یک کرباس» – حدومرز حماقت!
این قصه درمورد زنهاست. زنهایی که عقلشان را به کار نمی اندازند. فرقی نمی کند. مردها هم اگر عقلشان را به کار نیندازند، مخاطب این قصه هستند.
بخوانیدقصه عامیانه «عروس جنگل» یک قصه فنلاندی
یک برزگر بود، سه تا پسر داشت. وقتی هر سه به ریش و سبیل رسیدند و وقت زن گرفتنشان شد، یک روز صدایشان کرد و گفت: «پسرهای من، وقتش است که هر سهتان آستینها را بالا بزنید و زن بگیرید.
بخوانیدقصه عامیانه «زن کله شق» برگی از ادبیات عامیانه فنلاند
روزی که ماتی با لیزا عروسی کرد پیش خودش خیال میکرد از این زن نجیبتر و سربهراهتر تو دنیا پیدا نمیشود. چند وقت که گذشت لیزا خانم باطن خودش را نشان داد و ذات خودش را رو کرد. معلوم شد از آن زنهای ارقه و کله شقی است که لنگه ندارد.
بخوانید