درخت عجیبی است لیل. ساقههاش همه به شکل ریشه، رشتهرشته، در خاک فرو رفتهاند و گاهی هم چند ریشه گرهخورده مثل کندهای یا تختهسنگی از تنه آن آویختهاند.
بخوانیددنیای جوانان
داستان کوتاه: گنجنامه / نوشته: هوشنگ گلشیری
این خبر آخر مثل عکسی است که از آلبومی درش آورده باشم: نشسته، تکیه داده به دیوار، با کتی که روی دستش انداخته بود.
بخوانیدداستان کوتاه: حریف شبهای تار / نوشته: هوشنگ گلشیری
شب پنجم بود که باز توی خواب شنیدم کسی حرفی زد. وقتی بلند شدم، دیدم باز اختر یادش رفته چراغخواب را روشن کند.
بخوانیدداستان کوتاه: انفجار بزرگ / نوشته: هوشنگ گلشیری
میگویم، چرا یکی زنگ نمیزند بگوید: «فضلالله خان، اولین دندان پسرم، کیومرث، همین امروز صبح نیش زد»؟
بخوانیدداستان کوتاه: نقاش باغانی / نوشته: هوشنگ گلشیری
شش نفر بودیم: من و زنم و دو بچه و دایی بچهها و زنش، مهری، که هفتماهه آبستن بود. میرفتیم طرفهای اَلَموت.
بخوانید