دخترکی پابرهنه و کثیف روی سکویی در پارک نشسته بود و آدمهایی را که ازآنجا میگذشتند نگاه میکرد.
بخوانیددنیای جوانان
اندرزها / مجموعه جملات انگیزشی
به کودکانمان نیاموزیم، بلکه از آنها بیاموزیم.
بخوانیدسگ نابغه / یک داستان انگیزشی
قصاب با دیدن سگی که به مغازهاش نزدیک میشد، حرکتی کرد که دورش کند. اما کاغذی را در دهان سگ دید.
بخوانیدسرنوشت مشترک / یک داستان انگیزشی
موشی از شکاف دیوار، کشاورز و همسرش را دید که بستهای را باز میکردند. «یعنی چه، غذایی داخلش بود؟»
بخوانیدمیزان ثروت ما چقدر است؟ / یک داستان انگیزشی
مرد فقیری به منزل یک مرد ثروتمند رفت و از او یکتکه نان درخواست کرد. مرد ثروتمند گفت: «ما نانی در خانه نداریم.»
بخوانید