زنم گفت: «ممکنه بمیرن.» پسرم گفت: «ازنظر علمی این حرف چرته.» برای هزارمین بار به پسرم توضیح دادم که این طرزِ حرف زدن نیست.
بخوانیددنیای جوانان
داستان کوتاه هدایت / نوشته: بهرام بیضایی
در عصر ابری دلگرفته، وقتی صادق هدایت، نویسندة چهلوهشت سالة ایرانی، مقیم موقت پاریس، بهسوی خانهاش در محلة هجدهم، کوچة شامپیونه، شماره 37 مکرر میرود، دو مرد را میبیند
بخوانیدداستان کوتاه: دخمهای برای سمور آبی / نوشته: هوشنگ گلشیری
خون سرخ و گرم به همه ملافهها نشت میکند. مرا واگذارید! واگذاریدم تا شاید این سَیَلان گرم و سرخ بتواند آن جثه عظیم را از سینه من بشوید.
بخوانیدداستان کوتاه مثل همیشه / نوشته: هوشنگ گلشیری
مرد از خواب که برخاست، دندانهایش را مسواک زد و صورتش را شست و لباس خانه راهراهش را پوشید و موهای سرش را بهدقت شانه زد، دفتر کاهی و خودکارش را برداشت
بخوانیدداستان کوتاه شب شک / نوشته: هوشنگ گلشیری
هر سه نفر شک ندارند که: درست سر ساعت پنج یا پنج و نیم و یا شش و سه دقیقه و دو ثانیه وقتی آقای صلواتی در را باز کرد از دیدن آن عنق منکسر و ریش نتراشیده و موهای شانه نکردهاش، چرت هر سه تاشان پاره شد.
بخوانید