من بیماری عجیبی دارم؛ از شنبه تا پنجشنبه که باید صبح اول وقت بیدار شوم برای رفتن به محل کارم، معمولاً خواب میمانم و بعد هم نیم ساعتی طول میکشد تا بتوانم از تختم دل بکَنم
بخوانیدداستان کوتاه
داستان کوتاه «سه قطره خون» / صادق هدایت
ديروز بود كه اطاقم را جدا كردند، آيا همانطوری كه ناظم وعده داد من حالا به كلي معالجه شدهام و هفته ديگر آزاد خواهم شد؟ آيا ناخوش بودهام؟ یک سال است، در تمام اين مدت هرچه التماس ميكردم كاغذ و قلم ميخواستم به من نميدادند.
بخوانیدداستان کوتاه «مرغ عشق» / عدنان غریفی
زنم گفت: «ممکنه بمیرن.» پسرم گفت: «از نظر علمی این حرف چرته.» برای هزارمین بار به پسرم توضیح دادم که این طرز حرف زدن نیست.
بخوانیدداستان کوتاه «از آشنایی با شما خوشوقتم» / جویس کارول اوتس
هیچکس به یاد نمیآورد که بحث چگونه درگرفت. شب جمعه بود و آنها دو زوج که هیچ کدام زن و شوهر نبودند به یک رستوران چینى رفته بودند که پاتوغشان بود.
بخوانیدداستان کوتاه «بله، نيروانايى در كار نيست» / کورت ونهگات جونیور
يکی از کشيشهای فرقه يونيتاريسم که شنيده بود رفتهام پيش ماهاريشی ماهش، پيرو مرادِ بيتلها و داناون و ميافارو، آمد ديدنم و پرسيد «شياده؟» اسم اين کشيش چارلیيه. پيروان فرقه يونيتاريسم به هيچ چيز اعتقاد ندارند. من هم پيرو همين فرقهام.
بخوانید